???? به نام پروردگارعشق ????
ازاونجايي كه خانم هاهميشه مقدم هستن????پس اول ازفاطمه خانم شروع ميكنيم???? فاطمه زهرايه دخترشيطون؛خنده رو والبته شوخ طبع هست وشاگرداول مدرسه رشته رياضي فيزيك????ومردم ازار????به حدي كه همه ازدستش فرارين????منتظرن ازدواج كنه تاسرشوهرش كارهاي خانمشوتلافي كنن????اخه اون بيچاره مگه چه گناهي كرده????يه روزيكي ازرفيق هاي فاطمه بهش پيام ميده ويه كانالي بهش معرفي ميكنه فاطمه نميدونست چه كاناليه رفت توش وديديك سري ادم هاي دل شكسته وتنهابنرزدن????اونم رفت توكانال وبه چندتايي ازاون هاپيام دادومسخرشون كرد????گفتم كه دخترشيطوني هست????وخيلي ازادم هاروهم فراري داد????ولي يكي ازاونهادلشوبرد????يه مدتي باهم بودن تااينكه اون عوضي ولش كرد????چون عشق جديدپيداكرده بودالان كه فكرميكنم ميگم خداروشكرچون اين جورادم هاازدواج هم كنن بعديه مدتي سيرميشن ازش وميرن دنبال يكي ديگه????بعداون قضيه ديگه فاطمه اون فاطمه سابق نبودشده بوديه ادم افسرده وغمگين????همش توخودش بود????حتي تعريف كردنش هم برام ازاردهنده هست????انقدرفاطمه توخودش بودكه يه روزي قرص خوردولي زنده موندوهيچ كسي هم نفهميددليل قرص خوردنش كي بوده????همون شخصي كه خيلي ساده ازفاطمه گذشت وبه يكي ديگه چسبيد????ازاون روزبه بعدفاطمه فقط دنبال انتقام ازپسرهابودازهمه پسرهاي روي كره ي زمين متنفربود????به خاطرهمين به مديرهمون كانال پيام دادبهش گفت يه دوست پسرميخوام خواهش ميكنم برام پيداكنيديكي كه فقط احساساتي باشه????شايدبپرسيدچرااحساساتي چون فاطمه ميخواست بعديه مدتي ولش كنه واينجوري انتقام بگيره ازيه پسر????خداببخشه فاطمه روبه خاطراين فكرشومي كه توسرش داشت????مديركانال ازش پرسيدچندسالته گفتش۱۸مديركانال هم گفت منم ۱۸سالمه برافاطمه اين عجيب بودوباورش نميشدكه چه شكلي يه پسر۱۸ساله مديريه همچين كانالي شده????ولي واسش مهم نبوديكم باهم حرف زدن وچيزي كه فاطمه راجبع مديراون كانال فهميداين بود:????اسمش محمد۱۸ساله رشته تجربي يه پسرمهربون واحساساتي كه توزندگيش به خاطرمشكلي كه داشت خيلي عذاب كشيده بودبه خاطرحرف هاي اطرافيانش خيلي رنج ميكشيدبه خاطرحرف هاي يك سري ازادم هاي بي فرهنگ كه چيزي حاليشون نيس خيلي دردكشيد????البته اون موقع هنوزفاطمه راجع به مشكل محمدچيزي نميدونست يه روزگذشت ودوباره فاطمه به محمدپيام دادازش پرسيدچي شدپيداكردي؟محمدگفت خونمون توروستاست منم دارم ميرم اونجانت ضعيف بعدپيام ميدم فاطمه گفت باشه يهومحمدازش پرسيدمن چطورم????فاطمه مونده بودچي بگه ولي ازاونجايي كه محمدشرايطي كه فاطمه واسه انتقامش ميخواست روداشت باهاش رفيق شد????اي خدااااااهيچ وقت اون شب روفراموش نميكنم????يك روزدوروزسه روزيه هفته گذشت هرروزمحمدوابستگيش به فاطمه بيشترميشدبعديك ماه فاطمه هم به محمدوابسته شدبه شكلي كه خودش باورش نميشدحتي يه لحظه نميتونست ازش دورباشه????ديگه محمدشده بودهمه زندگي فاطمه????انقدرعاشق شده بودكه وقتي محمدگفت ازاين به بعدچادرميذاري فاطمه چادرسرش كردگفت ارايش نميكني????ارايش نكرد☺️حتي فاطمه كلاس ديفرانسيلش روچون مختلط بودكنسل كردچون عشق زندگيش يكمي ازبقيه ي ادم هاغيرتي تربوده وهست????ازاين به بعدديگه فاطمه دنياشوتوچشم هاي محمدميبينه????تمام عشق وارزوش فقط محمدجونشه????????زندگي????معني پيچيده اي ندارد!همينكه????تو????باشي...اين خودش تمام زندگيه????
- جمعه ۲۹ دی ۹۶ ۱۴:۳۴ ۲۷۵ بازديد
- ۰ نظر